اشکتو نبینم...
عکس اول را در آورد:
این پسر اولم
محسن است.
عکس دوم را
گذاشت روی عکس محسن:
این پسر دومم
محمد است، دوسال با محسن تفاوت سنی داشت.
عکس سوم را
آورد و گذاشت روی عکس محمد؛
رفت بگوید این
پسر سومم..
سرش را بالا
آورد، دید شانه های امام(ره) دارد می لرزد..
امام(ره) گریه
اش گرفته بود..
فوری عکسها را
جمع کرد زیر چادرش و خیلی جدی گفت:
چهارتا پسرم
رو دادم که اشکتو نبینم..

پ.ن :
خدایا! آرزویم اینست که دل من نیز جزیره مجنونی باشد برای لیلی صاحب الزمانی ام، سه راهی شهادتی بزنم، عبور کنم از نیزارهای زندگی که من را سلامت تن می خواند!
ما پای سفره انقلاب، نان روزمرگی نخورده ایم که نمکدان بشکنیم، ما لقمه از دست ابالفضلی سید علی گرفته ایم و برکت آن است که هر روز مشق عاشورا می کنیم.
...تا خدا هست، می توان شهید شد
شهادت نصیبتون ...
+ نوشته شده در سه شنبه چهاردهم خرداد ۱۳۹۲ ساعت توسط کربلائیــــــــ كمیـــل فاطمیــــــــ
|
پرواز برای ما جدا شدن از زمین نیست