تو عذاب می کنی ...
مومن، معتقد، باورمند به خویش را !

تو تحریم می کنی ...
تشنه ی امیدوار به رحمتت را!

تو به زیر می افکنی...
پناهنده به قله عفت را !

نه، نه ! از حضور عاشقانه تو دور است.

مگر مادرم مرا زاده است برای شقاوت ؟
مگر تو چهره سائیده شده به خاک غفلت را سیاه می کنی ؟
مگر دلی که در آتش عشقت سوخته است را در آتش عذابت می سورانی؟
و اگر چنین غایتی است مرا ای کاش مرا نزاده بود مادرم  ...
منافیست با کرم تو خذلان کشیدن ...

دلم آرام است 
که فخر سعادتمند بخشیده ای مرا .
دست کرامت به سرم کشیده ای.
دل آرامم شده ای .
مایع روشنایی چشمان هستی.

خدایا ...
آغاز ماه توست ...
آغازماه زمزمه های تمنای نجات ...
آغازماه فرشتگان و روح شب قدر...
آغازماه کوچ غریب، مظلوم مقتدر...
آغازماه نزول رحمت الهی.
به حق این ماه عزیز...
نجاتم ده از رسوایی ننگ و فضیحات عار،
در آن زمان که درون به هم ریزد و برون به هول می آمیزد.





پ.ن:
دم افطار عجیب مچسبه 
رطب تازه بین الحرمین 
جرعه ای ... آب به لب می گوییم!
به فدای لب عطشان حسین.

...تا خدا هست، می توان شهید شد

شهادت نصیبتون ...